نمکتاب



داستان دو شهر : چه پرتلاطم است زندگی عاشقانه ای که آغازش با انقلاب فرانسه باشد.

داستان دو شهر : چه پرتلاطم است زندگی عاشقانه ای که آغازش با انقلاب فرانسه باشد…

 

داستان دو شهر : چار دیکنر، نشر افق

معرفی:

برای خیلی ها جذاب است که بدانند شروع شکل گیری توسعه اروپا چگونه بوده است. این کتاب داستان دختری است که زندگی عاشقانه اش در تلاطم انقلاب فرانسه دچار تلاطم های زیادی می شود…

خلاصه:

داستان انقلاب فرانسه و اتفاقات آن است که چه بکش بکش و قتل و غارت و ظلمی شده است و تمدن اروپا روی خون، سر پا شده است. ولی در قالب زندگی دختری که پدرش ۱۸ سال ظالمانه و بی دلیل در زندان های فرانسه بوده و وقتی آزاد می شود به انگلیس میبردش. آنجا با مردی فرانسوی ازدواج می کند که انقلاب فرانسه اتفاق می افتد و وقتی برای کاری برمی گردند به پایتخت، با توطئه و دسیسه افراد مختلف و به ظلم دامادشان را به گیوتین می سپارند اما…


خدا وقصه هایش : تقویت ایمان فطری کودکان با استفاده از تعالیم دینی

خدا وقصه هایش : تقویت ایمان فطری کودکان با استفاده از تعالیم دینی

 

خدا وقصه هایش : غلامرضا حیدری ابهری، بهار دلها

معرفی:

نباید فکر کنیم که ایمان به خدا، فقط یک بحث اعتقادی است و ربطی به واقعیت های زندگی ما ندارد و در تربیت کودک ما نقش ندارد.
ایمان، چراغی است که همه زوایای زندگی را نورانی می سازد و روح را از همه تاریکی ها مخصوصا نا امیدی و ترس رهایی می بخشد.
پس ما وظیفه داریم که کودک خود را به شکلی درست و منطقی از زلال تعالیم توحیدی پیامبران برخوردار کنیم و ایمان فطری آنان را، با آموزش هایی درست تقویت کنیم، مجموعه ای که پیش روی شماست با همین هدف تنظیم شده است.
هر جلد از این مجموعه، پنج داستان دارد که برخی مربوط به اثبات خدا برخی مربوط به صفات پروردگار و برخی دیگر نیز یاد آور حضور خدا در متن زندگی است.
تصویرگری خوب این کتاب از جمله ویژگی هایی است که می‌توان به آن اشاره کرد.

بریده کتاب:

روزی حضرت سلیمان و یارانش به اطراف شهر می رفتند تا در آنجا برای باریدن باران دعا کنند.
حضرت سلیمان در راه مورچه ای را دید که او نیز دست هایش را بالا برده بود و دعا می کرد: خدایا ما آفریده های تو هستیم و آب و غذایی که تو می دهی، نیاز داریم، به خاطر گناهِ انسان ها، ما را نابود نکن.
حضرت سلیمان به یارانش گفت: برگردید، دیگر نیاز نیست ما دعا کنیم به خاطر دعای این مورچه به زودی باران خواهد بارید.


قصه های خوب برگزیده از قرآن برای بچه های خوب: مجموعه ای از داستان های قرآنی

 

قصه های خوب برگزیده از قرآن برای بچه های خوب
نویسنده: مهدی آذریزدی
انتشارات: نشر امیرکبیر

معرفی:

این کتاب، کتابی جذاب و دلنشین است که شما را مجذوب خود می کند و مهارت ها و چیزهای بزرگی به شما می آموزد. جلد پنجم از کتاب قصه های خوب آن قدر شیرین است که شما دلتان نمی خواهد لحظه ای آن را زمین بگذارید.

خلاصه:

این کتاب مجموعه ای از داستان های معروف قرآن است که به نثر روان درآمده است.

بریده کتاب:

ایوب یکی از ثروتمندان زمان خود به شمار می رفت و خدا خواست که ایوب را و مردم زمان او را از امتحانی بگذراند. یک روز ایوب در خانه نشسته بود که یکی از غلامان آمد و گفت: کشتی ات غرق شد. ایوب گفت: کشتی بان چه شد؟ گفت نجات یافت. ایوب خدا را شکر کرد و گفت خدا هر وقت بخواهد می دهد و هر وقت بخواهد می گیرد. دیگری رسید و گفت: صاعقه ای آمد و مزرعه ات را سوزاند. ایوب گفت: الحمد لله مصلحت را خدا می داند دیگری رسید و گفت ای ایوب سیل آمد و گله گاو و گوسفندت را برد. گفت: به داده اش شکر به نداده اش شکر.

بریده کتاب(۲):

قارون هم با قوم موسی می جوشید هم با دیگران می جوشید و هیچ کس را از خودش آزرده نمی کرد. او شاگرد شیطان بود. صبح در پیش قوم موسی به خدا سجده می کرد، ظهر با بت پرستان، بت می پرستید و شب به فرعون تعظیم می کرد.

بریده کتاب(۳):

حضرت عیسی پیغمبر محبت بود، خیلی مهربان بود و هرگز کسی را نفرین نکرد. عیسی روزی که داشت موعظه می کرد می گفت: خدمتکار من دست هایم است. اسب سواری من پاهای من است. فرش من زمین است. بالش من سنگ است. آتش من آفتاب است و چراغ من ماه است. نان و خورشت من قناعت است. لباس من جامه پشمین است و ایمان من به خداست. سرمایه ی من محبت و دوستی خدا و خلق خداست و هر که با من است دوست خداست.

مرتبط با کتاب قصه های خوب برگزیده از قرآن برای بچه های خوب

بیشتر بخوانیم….
دین را متفاوت به کودک معرفی کنیم: کتاب قرآن، کودک، سرگرمی

بیشتر ببینیم…
قصه های مجید و کتابخوانی


 

مجموعه قصه های پندآموز کهن: بیان غیر آمرانه و غیر مستقیم مفاهیم اخلاقی

مجموعه قصه های پندآموز کهن
نویسنده: زینب علیزاده لوشایی
انتشارات یقظه (کتاب هفت)

معرفی:

یکی از بزرگ ترین دغدغه های والدین آموزش مفاهیم اخلاقی و آموزه های تربیتی به کودکان است، قصه هایی با بیان غیر مستقیم و غیر آمرانه آموزه های تربیتی، یکی از موثرترین ابزارها در تربیت و رشد فکری کودکان به شمار می‌ روند به شرط آن که درست و دقیق انتخاب شوند.
مجموعه حاضر متشکل از داستان های آموزنده برگرفته از متون کهن پارسی است که به همراه تصاویر جذاب و زیبا، پند ها و آموزه های اخلاقی را در قالب قصه های زیبا به کودکان انتقال داده و زمینه رشد و بالندگی ذهنی آنان را فراهم می نماید.

بریده کتاب:

مرد وقتی اسم پول را شنید قبول کرد.
او از اسب پایین آمد و به پسر کمک کرد که صندوق را روی گاری بگذارد، پسر خودش کنار صندوق نشست. مرد سوار اسب شد و حرکت کرد، پسر از خوشحالی دل توی دلش نبود
مرد با خودش فکر کرد:
یعنی توی این صندوق چه چیزی است که اینقدر سنگین است؟ چرا رویش را پوشانده اند؟
مرد که به پسرم شک کرده بود کمی که رفت اسب را نگه داشت، او پیاده شد و به سوی پسر آمد……

بریده کتاب(۲):

موش حواسش به پرنده نبود، او داشت بازی می ‌کرد، پرنده با پنجه هایش موش را گرفت و چون یک سر طناب به پای قورباغه بود از توی آب بیرون کشیده شد و او هم به همراه موش به هوا بلند شد……

بریده کتاب(۳):

حاکم از روی تخت بلند شد و به سمت مرد آمد، بعد با مهربانی دستی به سر او کشید و گفت: من تعریف تو را زیاد شنیده ام، به همین دلیل وقتی پادشاه به من دستور داد تا معلم خوبی برای پسرش پیدا کنم، یاد تو افتادم، حالا از تو می خواهم بروی و خودت را آماده کنی و برای تربیت شاهزاده به قصر پادشاه بروی.
مرد با شنیدن این حرف خوشحال شد، چون بالاخره زحمت هایش نتیجه داده.
می‌تواند از علم و دانش خود بهره ببرد


قصه های تصویری از جوامع الحکایات: متون کهن و حکمت آموز را جذاب تر بخوانید.

قصه های تصویری از جوامع الحکایات
نویسنده: حسین فتاحی
انتشارات قدیانی

معرفی:

بسیاری از کتاب هایی که بازنویسی متون کهن هستند، با کلام عامیانه ای نوشته می شوند که به فاخر بودن آن متون لطمه می زنند.
اما این کتاب به قلم آقای حسین فتاحی در عین قابل فهم بودن مطلب، ادبیاتی زیبا و فاخر دارد، این مجموعه را به تمام فرهنگ دوستان ایرانی توصیه می کنم.
این مجموعه سراسر داستان های زیبا و حکمت آموز است.

بریده کتاب:

حضرت ابراهیم از پیرمرد جدا شد تا کس دیگری را پیدا کند دلش نمی خواست آدم بت‌ پرستی مهمانش باشد او رفت و رفت وقتی از پیرمرد دور شد.
جبرئیل فرشته خدا نزد او آمد
جلوی رویش ایستاد و سلام کرد ابراهیم از دیدن فرشته خدا خوشحال شد چون می دانست هر وقت جبرئیل نزد او بیاید پیغامی از طرف خداوند برای او می آورد ابراهیم ساکت به فرشته نگاه کرد، فرشته به حرف آمد و گفت ابراهیم خداوند به تو سلام می رساند و می‌ گوید این پیرمرد ۷۰ سال است که بت پرست است اما در این مدت ما روزی او را داده اید به آب و غذا و نعمت های دیگری بخشیده ایم چون بت پرست بود چیزی کم نکردیم. اما تو نتوانستی یک وعده به او غذا بدهی؟

بریده کتاب(۲):

فیل از جایش تکان نخورد از سر و صدای گنجشک کلاغ و کبوتر و سنجاب و جغد و روباه و دیگران کنار درخت جمع شدند
کلاغ رو به فیل گفت: آقای فیل خوب برو جای دیگری مگر حتماً با این درخت باید خودت را بخارانی
فیل گفت برو کلاغ سیاه و زشت چرا فضولی می کنی من که کاری به کار تو ندارم
کبوتر بق بقوی کرد و گفت چه فیل پررو و بی ادبی خب راست می گویند چرا دیگران را اذیت می کنی از این هیکل گنده خجالت نمی کشی؟
فیل خرطومش را بالا برد تا کبوتر را بزند
روباه گفت: آقای فیل به خودت نگاه کن با این هیکل بزرگ با یک گنجشک کوچک در میوفتی و با او دعو
ا می کنی برو یکی را مثل خودت پیدا کن…


قصه های سرزمین مادری: گزیده ای از داستان های مرزبان نامه به زبان شیرین کودکانه

 

قصه های سرزمین مادری
نویسنده: ابوالفضل هادی منش
انتشارات حدیث نینوا

معرفی:

مرزبان نامه یکی از کتب اصیل فارسی است که پر از داستان و حکمت های زیبای ایرانی است
مجموعه قصه های سرزمین مادری، گزیده ای از داستان های کتاب مرزبان نامه است، که به زبان کودکانه و شیرین به قلم آقای هادی منش به تصویر کشیده شده است. خواندن این مجموعه را به کودکان تان هدیه کنید.

بریده کتاب(۱):

ناگهان انگشتر از دست پادشاه داخل آب افتاد. مرغابی سیاهی، درخشش آن را در زیر آب دید و خیال کرد ماهی است. سریع زیر آب رفت و انگشتر را قورت داد، پادشاه نفهمید و نگران شد و فریاد کشید: ( وای…! انگشتر سلطنتی….!)

بریده کتاب(۲):

راهزن هم به کلبه ی خود آمد، او سراغ پرستو رفت. آن را از قفس بیرون آورد و روی شانه ی خود گذاشت، سپس نقشه ی خود را برای او بازگو کرد. او به پرستو گفت: آخر تا کی باید چیزهای کوچک و بی ارزش را بم، تصمیم گرفته ام یک سرقت بزرگ انجام دهم. امشب به همراه تو به قصر پادشاه دستبرد می زنم و صندوقچه ی جواهراتش را می م…

بریده کتاب(۳):

مادر پاسخ داد: به سادگی و نادانی تو می خندم، آن ها به خاطر پول هایت دوست تو هستند، آنان می‌ خواهند با این کار موجب دوستی بیشتر با تو بشوند تا پول هایت را بیشتر خرج کنند…


قصه ما مثل شد: بیان ریشه ضرب المثل های اصیل فارسی با زبانی فوق العاده شیرین

 

قصه ما مثل شد
نویسنده: محمد میرکیانی
انتشارات به نشر

معرفی:

همه ما دوست داریم ریشه هر ضرب المثل فارسی را بدانیم، این کتاب ریشه بسیاری از ضرب المثل های فارسی را با داستانی زیبا توضیح داده است و پر از اندرز و حکمت اصیل فارسی است.
ما این مجموعه کتاب را به هر کودک ایرانی توصیه می کنیم.

بریده کتاب:

شاه از جا پرید و با تعجب پرسید: چرا نخوردی؟
مرد نقش زن گفت: با خودم حساب کردم من که همیشه نمی ‌توانم پلو مرغ بخورم، پس آن را برای کسی فرستادم که بخورد و سودی برایم داشته باشد!
شاه تا این حرف را شنید سری تکان داد و گفت: پس بکوب، بکوب که همان است که دیده ای!

اگر کسی در زندگی زیاده روی کند و بخواهد بیش از آن چه که حق اوست به دست آورد، این ضرب المثل حکایت حال او می ‌شود.

بریده کتاب(۲):

کدخدا پرسید: چرا سر و وضع تو کثیف و خاکی شده؟
– گفتم که من نمیبینم…توی راه چند بار روی زمین افتادم.
کدخدا فکری کرد و گفت: تو اگر راست می گویی که نابینایی الان نباید زنده باشی!
-چرا کدخدا؟
-اگر نابینایی, چرا توی چاه های خرم آباد نیفتادی؟ خرمن های گندم این آبادی کنار چاه است.
گفت: نشنیدم چی گفتی کدخدا.


داستان های قشنگ، بچه های زرنگ: یک مجموعه شاد و جذاب و البته آموزنده

داستان های قشنگ، بچه های زرنگ (مجموعه چهار جلدی)
۱٫به به چه بچه هایی
۲٫یک دیگ و چند تا آشپز
۳٫چه بازی های نازی
۴٫برفک

نویسنده: مریم ریحانی
انتشارات بوستان کتاب

معرفی:

یک مجموعه شاد و جذاب با داستان هایی ساده و کودکانه
این مجموعه که شامل داستان هایی کوتاه به همراه شعر است می ‌تواند لحظات خوب و آموزنده ای را برا کودک تان به ارمغان می آورد.

بریده کتاب:

بابای این دختره
اومده از سرکار
خسته شده حسابی
آخه بوده اون شب کار
می گه سلام بابا جون
۴اون باباشو دوست داره
وقتی میاد به خونه
براش چایی میاره…

بریده کتاب(۲):

قارقارک به خونه گل بی بی رسید و روی درخت سیب نشست و گفت:
سلام سلام گل بی‌بی
سلامم رو نشنیدی
جواب اون واجبه
چرا جواب نمیدی؟
قارقارک صدایی نشنید، او به طرف پنجره خانه گل بی بی رفت، پنجره باز بود، قارقارک پرواز کرد تا به حیوان های جنگل خبر بدهد که چه اتفاقی افتاده است….


او یک مدرس بود : خاطراتی از تیزبینی ی، اخلاق،منش اجتماعی و فردی شهید مدرس
 

او یک مدرس بود : خاطراتی از تیزبینی ی، اخلاق،منش اجتماعی و فردی شهید مدرس

او یک مدرس بود
نویسنده: مهدی آقایی
انتشارات نشر معارف

بریده کتاب:

دیدم آقا بسته ‌ای برایم آورده. به من گفت:
_این را همراه داشته باش.
اولش فکر کردم پولی، اسکناسی باید باشد، اما وقتی بازش کردم جا خوردم. فکر کردم این دیگر برای چه؟ به ذهنم رسید شاید آقا می ‌خواهد بگوید همیشه آماده رفتن باش.
راستی آقا برایم یک کفن آورده بود.

بریده کتاب(۲):

میرزاده عشقی، علیه مدرس شعر گفته بود، اما پشیمان شده بود. آمده بود برای عذرخواهی. سید آمد جلو، دست به سر و صورت عشقی کشید و گفت:
_پسرعموجان!
بیا که نوبت صلح است و دوستی و سلامت
به شرط آن که نگویی از آن چه رفت حکایت


کتاب داستان راستان
نویسنده: مرتضی مطهری
انتشارات صدرا

بریده کتاب:

دو دسته تشکیل شده بود و هر دسته یا حلقه سرگرم کاری بودند. یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته دیگر به تعلیم و تربیت و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند. هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد.
به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود: هر دو دسته کار نیک می‌کنند و بر خیر و سعادتند. آن گاه جمله ‌ای اضافه کرد: لکن من برای تعلیم و داناکردن فرستاده شده‌ ام.
پس خودش به طرف همان دسته که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت و در حلقه آنها نشست.

بریده کتاب(۲):

هراسان آمد به حضور امام صادق و گفت: خوابی دیده ام.
خواب دیدم مثل این که یک شبح چوبین، یا یک آدم چوبین، بر یک اسب چوبین سوار است و شمشیری در دست دارد و آن شمشیر را در فضا حرکت می دهد. من از مشاهده آن بی نهایت به وحشت افتادم، و اکنون می خواهم شما تعبیر این خواب مرا بگویید.
امام(ع) فرمود: حتما یک شخص معینی است که مالی دارد، تو در این فکری که به هر وسیله شده مال او را از چنگش بربایی. از خدایی که تو را آفریده و تو را می میراند، بترس و از تصمیم خویش منصرف شو.

– حقا که عالم حقیقی تو هستی، و علم را از معدن آن به دست آورده ای. اعتراف می کنم که همچو فکری در سر من بود، یکی از همسایگانم مزرعه ای دارد، و چون احتیاج به پول پیدا کرده می خواهد بفروشد، و فعلا غیر از من مشتری دیگری ندارد. من این روزها همه اش در این فکرم که از احتیاج او استفاده کنم و با پول اندکی آن مزرعه را از چنگش بیرون بیاورم.

بریده کتاب(۳):

مرد ثروتمند جامه‌ های خود را جمع کرد و خودش را به کناری کشید. رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت: ترسیدی که چیزی از فقر او به تو بچسبد؟!
– نه یا رسول االله !
– ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند؟
– نه یا رسول االله !
– ترسیدی که جامه هایت کثیف و آلوده شود؟
– نه یا رسول االله !
– پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی؟

– اعتراف می کنم که اشتباهی مرتکب شدم و خطا کردم. اکنون به جبران این خطا و به کفاره این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود که درباره اش مرتکب اشتباهی شدم ببخشم؟.
مرد ژنده پوش گفت: ولی من حاضر نیستم بپذیرم.
جمعیت پرسیدند: چرا؟
– چون می ترسم روزی مرا هم غرور بگیرد، و با یک برادر مسلمان خود آن چنان رفتاری بکنم که امروز این شخص با من کرد.


شاهنامه – قصه های شیرین ایرانی: ۶۷ قصه کوتاه و برگزیده اصیل ایرانی

شاهنامه – قصه های شیرین ایرانی ۱۹
نویسنده: سعید بیابانکی
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

کاووس شاه، نامه ای به رستم نوشت. در نامه چنین آمده بود:
ای رستم، بدان که پهلوانی نامدار از ترکستان با سپاهی بزرگ به ایران حمله کرده و دژ سپید را تصرف کرده و راه را نیز بر مردم دژ بسته است. او پهلوانی شجاع است. هیچ کس در ایران نمی تواند با او بجنگد جز تو. پس وقتی این نامه را خواندی، با هیچ کس در این باره حرفی نزن و خیلی سریع نزد من بیا. بهتر است با سواران شجاع و باهوشت بیایی.»
شاه به گیو که مأمور رساندن نامه به رستم بود، گفت: این نامه را به رستم بده و خیلی سریع برگرد. حتی شب را هم آن جا نمان.»
صفحه ۱۱۰

بریده کتاب(۲):

نزدیک مرز ایران، یک دژ بسیار بزرگ بود که به نام دژ سفید» شهرت داشت. نگهبان دژ، پهلوانی شجاع بود به نام هجیر». پهلوانی پیر هم در آن دژ بود که دختری داشت به نام گردآفرید». سهراب وقتی نزدیک دژ رسید، از میان سپاه و در حالی که سوار اسب بود، نزدیک هجیر آمد و به او گفت: تو یک نفر می خواهی جلو سپاه مرا بگیری؟ بگو اسمت چیست؟
هجیر که خیلی شجاع بود، جواب داد: من یک نفر به تنهایی حریف تو و سپاهت هستم. به من می گویند هجیر. اکنون سرت را از تنت جدا می کنم و برای کاووس شاه می فرستم.

سهراب وقتی این حرف را از هجیر شنید، خندید و به سمت او حمله کرد. سهراب و هجیر با نیزه به جنگ هم رفتند. سهراب ، هجیر را به سرعت بغل کرد و بر زمین زد و روی سینه اش نشست تا سرش را جدا کند. هجیر که حسابی ترسیده بود، از سهراب خواست که به او رحم کند و او را نکشد. سهراب هم دلش به حال هجیر سوخت. دست و پای او را با طناب بست و او را اسیر کرد. ساکنان دژ وقتی شنیدند که هجیر به دست سهراب اسیر شده است، ناراحت شدند و گریه کردند.
صفحه ۱۰۴

بریده کتاب(۳):

رستم وقتی به کاووس شاه رسید، چند تن از پهلوانان به استقبال او رفتند و او را پیش شاه بردند. شاه از این که رستم دستور او را اطاعت نکرده و بعد از چهار روز رسیده بود، بسیار عصبانی بود و گفت: رستم کیست که از دستور من سرپیچی کنید! اگر شمشیری دستم بود، همین حالا سرش را از تنش جدا می کردم.»
بعد به گیو گفت: فوری رستم را ببر و به دارش بیاویز تا دیگر کسی جرأت نکند دستور شاه را اطاعت نکند.»

گیو از رستم ترسید و دستور شاه را اجرا نکرد. کاووس شاه که خیلی عصبانی بود، به توس دستور داد که هم رستم و هم گیو را فوری ببر و دار بزن. توس فوری رفت و دست رستم را گرفت تا او را از شاه دور کند. ناگهان رستم با عصبانیت گفت: ای شاه، تو بهتر است بروی و سهراب را دار بزنی. بدان که همه جهان از رخش می ترسند. اگر من نباشم، پادشاهی تو هم نابود خواهد شد.»
صفحه ۱۱۲

بریده کتاب(۴):

سهراب که از کشته شدن دایی اش به دست سپاه ایران بسیار عصبانی و ناراحت بود، تصمیم گرفت به سپاه کاووس حمله کند. سوار اسب شد و در حالی که نیزه در دست داشت، به سمت چادر کاووس شاه حمله کرد و آن را از بالا به پایین انداخت. بسیاری از جنگجویان و پهلوانان ایران، با دیدن سهراب پا به فرار گذاشتند. هیچ کس جرأت نداشت با سهراب بجنگد. سهراب در حالی که فریاد می زد، به کاووس شاه گفت: تو که جرأت نداری با من بجنگی، برای چه اسمت را گذاشته ای کاووس شاه؟ من با همین نیزه، همه سپاه تو را از بین خواهم برد.
صفحه ۱۲۰


 

کتاب مثل خوشه های انگور: درس هایی اخلاقی از قرآن در قالب متونی کوتاه و زیبا

کتاب مثل خوشه های انگور
نویسنده: محمدرضا رنجبر
انتشارات شهر

بریده کتاب:

عقل مثل گل است عطر و بوی خوش دارد. وقتی هم عقل ها کنار هم قرار می گیرند، مثل یک دسته گل اند و بوی خوش دو چندان می شود. م کنار هم نشستن عقل هاست. انسان به هر نقطه ای که رسیده باشد، به م نیازمند است.

بریده کتاب(۲):

سراب با سر آب خیلی فرق می کند و این یعنی گاهی وقت ها نمودها با بودها خیلی متفاوت است. این است که قرآن می گوید: هیچ گاه ظاهر افراد برایت ملاک نباشد و همین طور آن چه بر زبانشان جاری است. بودن ها ملاک است نه گفتن ها.

بریده کتاب(۳):

وقتی مستقیم حرکت می کنید، سریع می رسید و ایمن، اما وقتی زیگزاگ می روید، نه تنها خود را به خطر می اندازید، که ممکن است اصلا به مقصد نرسید. قرآن می گوید: راه خدا مستقیم است. پس راستی پیشه کن که راستی تو را به هدف می رساند.

 

ادامه مطلب

کتاب مدرسه رمضان: کتابی شیرین به شیرینی زولبیا و بامیه سفره افطار

کتاب مدرسه رمضان
نویسنده: سیدمحمد مهاجرانی
انتشارات زائر

معرفی:

مدرسه رمضان کتابی شیرین به شیرینی زولبیا و بامیه سفره افطار است.
این کتاب شامل شعرهایی ساده و زیبا در مورد سحری، افطاری، قرآن خواندن و … است که تصویرگری زیبا و دلنشین آن، بر جذابیت های کتاب افزوده است.

بریده کتاب:

زنگ دوم روزه
دومین شاخه ی دین
امتحانی زیبا
سخت اما شیرین
شربت و آب خنک
میوه و نان و غذا
دیدن و لب نزدن
طبق دستور خدا
روزه‌داری با ذوق
صبر پرهیز ادب
انتظاری زیبا
تا اذان سرِ شب

بریده کتاب(۲):

آسمان صاف و لطیف
کوچه ها بی حرکت
خانه‌ها نورافشان
سفره ها پر برکت
گل خوش صورت فجر
بانگ زیبای اذان
نغمه ی نرم نسیم
بوی عطر رمضان


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دکتر ژیلا عزیزی مطالب اینترنتی پسر آرماني وبلاگ دبیران شیمی آموزش وپرورش منطقه 9 زندگی رویایی سایتی برای همه شمیم مهدی هر چی بخوای اینجاست عکس و کلیپ مهران قربانی تفکر و تحرک۰۹۲۲۵۶۱۳۵۲۷